حصین؛ دلخوشی!,,,

 کَفی تو بپوش و لباس تن کن

می‌خوام ببرمت جایی‌ که ماجراست چند دور

بزنی‌ ببینی‌ چند چنده شهر تا بعد بشی‌ من یه نمه پَر کنده تر
من؟ همون که خوش بود یه وقتی‌
 سر حال و مثه سنگِ سفت بود، می فهمی؟
همه چی‌ پیچید رو همین حساب
روزاشم مثه همه! حتی روز تحویل سال...
هه... همیشه متنا بلند بوده مشتی‌
رفیق هر نوعش٬ با هر نوعی گشتیم و دیدیم که تهش با زخمی تنهاییم ولی‌ خو خوش گذشت یه وقتایی
غصه که مال قصه هاس
ما خوشیم همه جوره رو زمین با چشم باز
همین دلیلی شد تیمار و بی دل
که ساده ترش میشه: یه گرگ بارون دیده! هه... هه...
 
 
 
تمام طول روزتو می کنی‌ تخمی سپری
فکر به چیزی که باختی ببری
او مغزتو می گاد مثه سگ پشیمونی
تو گفته بودی که راه سختو می تونی‌
اما بعد دیدی تویی‌ و کمی‌ مایه تو‌ جیب
به جایی‌ نمی رسی با این قدمای کوچیک
این زندگی‌ گفت: دو چیزو یاد پس بگیر
امید بده به جاش بیلاخ پس بگیر!
یاد می گیری که ناشتا نرینی
جاهایی‌ میری که یه موقع آشنا نبینی
نه حسشو داری نه حال فک زدن
تو‌ خودت گیج میشی‌ دیگه آره مثلا
حرفات همیشه بوی غم میده
تو‌ آینه هم تصویر دیگه گندیده
هنو بالا سرت گرماشو داری
راستی‌ دل خوشیاشو سیری چند میده
 
 
 
گرگ باش، مثه من، مثه ببر
مثه جغد تو‌ پرسه‌ های شب
مثه سنگ تو‌ لحظه‌ های سخت، تو‌ عرصه های تنگ
نعرتو بذار تو‌ بارون و بشکون رد شو حتی قانونو
دل نبند که تش تلخیه
 میشی‌ مثه من٬ نفس تخلیه
با دستات، همیشه خسته رو تنت
رو زخماتم نمک وابسته بودن
ترجیح میدی جای اینکه نقش بچینی
واسه بعد زندگیتو تو لحظه ببینی‌
میشه شب٬ میشه روز٬ میشه فردا!
 تو می خواستی نهرو کنی‌ دریا
‌هه... شدی شبیه مردمت
ببین تو‌ رویا همیشه حقیقت گمه!,,,

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ تاريخ دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:,ساعت 20:57 نويسنده |